مامانی تنبل
سلام بعد از حدود ٢ ماه تازه امشب تونستم یه چیزی بنویسم توی این مدت اتفاق های زیادی افتاده مثلاً آوا خانومی ما یک ساله شد و ما یک جشن تولد ساده خونوادگی و چند تا عکس توی آتلیه گرفتیم که حتماً در یک فرصت مناسب چندتاشونو روی وبمون می ذارم. این آوا خانوم این روزها خیلی خیلی شیطون و با مزه شده کلماتی مثل ددر، بابا، مامان، داداش، هاپو و... رو به زبان خودش خیلی بامزه ادا می کنه و ضمناً چند قدمی هم راه میره. آقا آرین عسلی من هم که داره پیش دبستانی می ره و من از الان اضطراب مدرسه رفتن و کلاس اولشو دارماز همه سخت تر این که کلاسهای خودم هم توی دانشگاه شروع شده و با توجه به اینکه من در رشته خودم درس نمی خونم واز رشته خودم فاصله گرفتم، دروس برام گاهاً خیلی خیلی سخت هستن و این هم یک منبع استرس بزرگ برام شده و خوب البته وقت و انرژی زیادی هم ازم می گیره خلاصه زندگی من تشکیل شده از استرس و بدو بدو و به همین دلیل با وجودیکه خیلی دلم می خواد زودتر بتونم وبلاگمونو آپدیت کنم، عملاً امکانش برام پیش نمی آد. فقط از خدا می خوام بهم صبر و آرامش عطا کنه تا بتونم این دوران پر تلاطم رو هر چه بهتر بگذرونم و از همه مهم تر این دوران لطمه ای به عزیزانم وارد نکنه برام خیلی دعا کنید که حسابی محتاجم